021-55795002 info [att] tashilgar [dott] net
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
خاطرات و تأملات معلمی

یادگیری با هم؛ خاطرات و تأملات معلمی

یادگیری با هم
1.52Kبازدید

مدت مطالعه: ۲ دقیقه

یادگیری در کلاس کار و فناوری ما

کلاس هفتمی ها، این هفته قرار بود بافتنی یاد بگیرند. از قبل، در مورد این حرف زده بودیم که هر کس هنری بلده که دوست داره به دوستاش یاد بده، میتونه داوطلب بشه. دو تا از بچه ها که بافتنی بلد بودند، قرار بود این هفته به بچه ها آموزش بدهند. یادگیری بافتنی؛ یکی بافتن با قلاب، و یکی دیگه هم بافتن با میل.
خودم بافتنی بلد نبودم و فکر کردم میتونم یاد بگیرم. خلاصه این هفته منم دانش آموز بودم و در جایگاه یادگیری و دو تا از بچه ها مربی.

دانش آموزان، معلم می شوند

بچه ها دو گروه شدن، یک عده قلاب بافی، و یک عده هم بافتن با میل. مربی ها؛ شروع به آموزش کردند. خوشحال بودم که تو موقعیت معلمی قرار گرفتند. به معلمی شون توجه می کردم؛ توضیح میدادن، بعضی وقت ها شمرده و گاهی هم یک کمی تند. بچه ها کنارشون احساس امنیت داشتن و مدام اسم مربی رو میگفتن؛ حالا چیکارش کنم؟ یاد نگرفتم! بیا بهم توضیح بده. ببین درست انجام دادم؟

مربی ها کلافه شده بودن، اما بچه ها ادامه میدادن. چه خوب که در کنار مربی انقدر امنیت و صمیمیت دارند که راحت سوالشون رو میپرسن. و مربی هم راحت میگه خسته شدم، بذارید استراحت کنم.
یکی از بچه ها بهم گفت: خانم مگه خودتون نمیخواستین یاد بگیرین؟ گفتم آره، الانم توجه میکنم که یاد بگیرم. بعدش با میل و کاموای یکی از بچه ها، یکم تمرین کردم. فکر کردم بهتر بود خودم میل و کاموا میاوردم و تمرین میکردم. بی تکلفی و صداقت و اشتیاقشون به رابطه رو خیلی دوست دارم.

یادگیری با هم

یادگیری معلم

به گروه قلاب بافی سر زدم و میخواستم که یاد بگیرم. مربی بهم توضیح داد، اما یاد نگرفتم. یه کم تند انجام میداد. من درست سر در نمیاوردم که چی میشه. نیاز داشتم که تو دست خودم بهم یاد بده.

نفهمیدم. اما سوال پرسیدن و تلاشم رو ادامه ندادم. شاید چون فکر میکردم ممکنه فکر کنه خیلی واضحه. چرا نمیفهمه. یا کلافه بشه. یا وقت گرفته بشه. احساس دانش آموزی رو داشتم که از معلم سوال میپرسه، معلم توضیح میده و به نظر خودش هم راحت ه. اما تو ذهن دانش آموز چیز عجیب و غریب و سختیه. این حس رو تو دوره تحصیلم تجربه کرده بودم و چه خوب که به یادش آوردم.

تلاش میکنم که بیشتر با دانش آموزام همدلی کنم و یه جوری سوالشون رو جواب بدم که نترسن بگن نفهمیدم. و اینکه اگه برای خودم واضحه احتمالا برای سوال پرسنده، واضح نیست و باید واضح و شمرده پاسخ داد. اینکه از خودش هم سوال بپرسم و اجازه بدم خودش هم فکر کنه. یا خودش سوالی حل کنه، همون طور که نیاز داشتم رو دست خودم بهم بافتنی یاد بده.
یادم به دعای استادم برای شروع معلمی ام افتاد که گفتن: «امیدوارم هر شب به امید و اشتیاق اینکه فردا از بچه ها چیز جدیدی یاد بگیری، بخوابی.»

 

از بخش خاطرات و تأملات معلمی می‌توانید مطالب مرتبط را دنبال کنید.

۲ نظر

  1. فک کنم این دانش‌آموز شدن و یادگیری ازش، برای معلما ارزشمند باشه. 👌👌
    خودم در موقعیت مشابه، احتمالا با کلی از مشکلاتم روبرو بشم تا بتونم رفعشون کنم

  2. آره یه چیز هایی که از دوران دانش آموزی یادت رفته رو به یادت میاره، و همدلی با دانش آموزان تو موقعیت کنونی

نظر دهید

زهرا فرهادی
داوطلب موسسه بهشت اندیشه‌های کودکان، تسهیلگر و معلم کودک و نوجوان