021-55795002 info [att] tashilgar [dott] net
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
خاطرات و تأملات معلمی

سکوت در کلاس؛ خاطرات و تأملات معلمی

سکوت در کلاس؛ خاطرات و تأملات معلمی
1.57Kبازدید

مدت مطالعه: ۳ دقیقه

گاهی اوقات صدای فریاد پسربچه های هفت ساله باورکردنی نیست. من هیچوقت به سکوت در کلاس اعتقاد نداشتم.
و با توجه به تجربه کاری گذشته ام هیچگاه احساس نیاز نکردم که به خودم رجوع کنم و میزان باورم را بسنجم. باور به اینکه برای اتفاق افتادن یادگیری فعالانه نیاز نیست محیط در سکوت فرو برود.

اما روزهای اول که کارم را با کودکان هفت سال شروع کردم حجم باورنکردنی صداها شوکه ام کرده بود. منی که قرار نبود از ابزار یا قدرتی برای ایجاد سکوت استفاده کنم خود را وسط کارزاری می دیدم که حتی مطمئن نبودم که باید با کدام ارتش همراهی کنم. با ارتش انتظاراتی که از یک معلم کلاس اول وجود دارد یا ارتش کودکانی که شاید خیلی از آن ها برای اولین بار به دنیای بایدها و نبایدهای ما قدم گذاشته اند.

صدای بی انتهای کودکان

اینجا بود که حتی به باور خودم هم شک کردم. احساس کردم چیزی نمی دانم. لازم داشتم چاره را در کتابی بخوانم یا استادی راه حلی به من بدهد. در واقع احساس کردم برای اولین بار در ارتباط با کودکان نیاز به اسلحه داشتم تا بینش.

روزها می گذشت و من تنها در گوشه ای از کلاس به صداها خیره می شدم!
سخت می شد اتفاقی رقم زد. سروصدای بی انتهای کودکان، گنبدی نامرئی به دور آن ها پیچیده بود که هر بار سعی می کردم مانند موشکی تیز و برنده آن را بشکافم، با قدرت بیشتری مرا به عقب هل می داد.
من که دیگران به سختی صدایم را می شنیدند حالا باید برای یک سلام کردن ساده آنچنان داد می زدم که در نهایت صدایی که از حنجره خودم می شنیدم را نمی شناختم.

سکوت در کلاس یا …؟

دیگر مشکل سکوت در کلاس نبود. مشکل عدم برقراری ارتباط بود. کودکانی که صداهای زیاد اذیتشان می کرد از کلاس فراری می شدند زیرا اتفاق خاصی در کلاس نمی افتاد. حتی بعضی اوقات وسوسه می شدم برای ساکت ترین کودک جایزه ای در نظر بگیرم.

راه حل های زیادی را امتحان کردم که گاهی به نتیجه می رسید و گاهی اوضاع را بدتر می کرد. باهم بازی سکوت کردیم، بیشتر برایشان داستان می خواندم تا عادت کنند. زمان استراحت در نظر گرفتم تا به آرامش برسیم. همه در زمان هایی موفقیت سکوت را به همراه داشتند. اما من احساس موفقیت نمی کردم.

ولی بالاخره زمان آن رسید که دیگر سکوت دغدغه ذهن من نبود.

فریاد هم کلاسی

روزی درمیان تقلای من برای تشریح روش بازی، یکی از آن هفت ساله ها آنچنان فریاد زد که همه ساکت شدند. احساس کردم همه منتظر من بودند تا کاری انجام بدهم. به او خیره شدم. دلم میخواست داد بزنم. پس داد زدم و با صدای خیلی بلند در میان سکوت کودکان گفتم: چی شد که داد زدی؟

سکوت در کلاس؛ خاطرات و تأملات معلمی

ابتدا جوابی نشنیدم. اما صدای خنده چرا. و بعد کودک با فریاد بلندتر جوابم را داد. همه باهم با صدای بلند داد زدیم و باهم صحبت کردیم.
احساس کردم بعداز مدت ها توانسته بودم با زبان آدم فضایی های سیاره ای که در آن فرود آمده ام صحبت کنم. آن ها از من می پرسیدند از کدام سیاره آمده ای؟ فکر کنم در میان صحبت هایم زمین را به عنوان سومین سیاره منظومه شمسی معرفی کردم که آب و هوای خوبی دارد و البته ما آن جا آرام تر صحبت می کنیم.

هم زبانی بجای سکوت در کلاس

آدم فضایی ها روز به روز مرا بیشتر می شناختند و جالب بود که تازه متوجه شدم که من نیز برای آن ها آدم فضایی محسوب می شوم. حتی کم کم موفق شدیم آدم فضایی های دیگری که از بقیه فرار می کردند را وارد صحبت کنیم.

حالا درمیان شلوغی ها هنگامی که احساس می کنم شاید کمی به آرامش بیشتر نیاز داریم، با چرخاندن پیچ ولوم صدا در کنار گوش بچه ها از آن ها می خواهم صدایشان را کنترل کنند. و یا گاهی تصمیم می گیریم به زبان من صحبت کنیم. و کم کم تصمیمات جدی تری باهم می گیریم. مثلا اینکه باهم مشخص کنیم چه زمانی به زبان آن ها و چه زمانی به شیوه زمینی ها با هم ارتباط برقرار کنیم.

در کلاس سکوت حکم فرما نیست. اما دیگر کسی از خارج گنبد نامرئی به بقیه خیره نشده.

از بخش خاطرات و تأملات معلمی می‌توانید مطالب مرتبط را دنبال کنید.

نظر دهید

محبوبه کریمی فرهاد
داوطلب موسسه بهشت اندیشه‌های کودکان، تسهیلگر و معلم کودک و نوجوان