خلاصه کتابهنر عشق ورزیدن

دیگر عناصر خصیصهٔ فعال عشق – هنر عشق ورزیدن

عناصر خصیصهٔ فعال عشق
عناصر خصیصهٔ فعال عشق
1.04Kبازدید

۴ دقیقه دربارهٔ دیگر عناصر خصیصهٔ فعال عشق بخوانیم.

گذشته از عنصر نثار کردن، خصیصهٔ فعال عشق متضمن عناصرِ اساسی دیگری است که همه در جلوه‌های گوناگون عشق مشترکند، این‌ها عبارتند از:
دلسوزی، احساسِ مسئولیت، احترام و دانایی.

دلسوزی

اگر زنی به ما بگوید که عاشق گل است و ما می‌بینیم که اغلب فراموش می‌کند گل‌هایش را آب دهد، طبیعتاً “عشق” او به گل را باور نخواهیم‌کرد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آن‌چه بدان مهر می‌ورزیم.
جوهر عشق “رنج بردن” برای چیزی و “پروردن” آن است، یعنی عشق و رنج جدایی‌ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست دارد که برای آن رنج برده‌باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار می‌کند که عاشقش باشد.

احساس مسئولیت

امروز احساسِ مسئولیت با اجرایِ وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده‌است، اشتباه می‌شود.
در حالی که احساسِ مسئولیت به معنای واقعی آن، امری کاملا ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده‌باشند یا بیان نشده‌باشند. “احساسِ مسئولیت کردن” یعنی توانایی و آمادگی برای “پاسخ دادن”. یونس در مقابل مردم نینوا احساس مسئولیت نکرد. او مانند قابیل گفت: «آیا من محافظ بردارم هستم؟» آدم عاشق جواب می‌دهد، زندگی برادرش تنها مربوط به بردارش نیست، بلکه از آن او هم هست.

عناصر خصیصهٔ فعال عشق
عناصر خصیصهٔ فعال عشق – دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی

احترام

اگر جزء سومِ عشق، یعنی احترام وجود نداشته‌باشد، احساسِ مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می‌کند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آن‌چنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بی‌همتای اوست. احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آن‌طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من می‌خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداریِ من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آنچنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب می‌کند، احساس وحدت می‌کنم. واضح است که احترام آن‌گاه میسر است که من به استقلال رسیده‌باشم؛ یعنی آن‌گاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بی‌مدد عصا راه بروم، آن‌گاه که مجبور نباشم دیگران را تحتِ تسلط خود دربیاورم یا استثمارشان کنم. احترام تنها بر پایهٔ آزادی بنا می‌شود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزندِ آزادی است،» نه از آن سلطه‌جویی.

دانایی

رعایتِ احترام دیگری، بدون شناختن او میسر نیست، اگر دلسوزی و احساس مسئولیت را دانش رهنمون نباشد هر دوی آن‌ها کور خواهندبود. دانش نیز اگر بوسیلهٔ علاقه برانگیخته نشود، خالی و میان تهی است. دانش درجات بسیار دارد، دانشی که زاده‌ٔ عشق است، سطحی نیست، بلکه تا عمق وجود رسوخ می‌کند. چنین دانشی فقط وقتی میسر است که من بتوانم به علاقهٔ خودم فائق آیم و دیگری را چنان که هست ببینم. مثلاً، من ممکن است بدانم که فلان کس تندخو است، گرچه این را آشکارا نشان نداده‌باشد، ولی ممکن است او را باز هم عمیق‌تر از این بشناسم، در این صورت می‌فهمم که او مضطرب و نگران است، احساس تنهایی می‌کند، یا احساس گناه می‌کند. بدین ترتیب در می‌یابم که اوقات تلخی و عصبانیت او معلول چیزی عمیق‌تر است. در نتیجه او را فردی نگران و ناراحت می‌بینم، یعنی انسانی که رنج می‌کشد، نه آدمی که بدخو و عصبانی است.

خلاصه‌های کتاب هنر عشق ورزیدن در سایت در دسترس است.

نظر دهید

زهرا فرهادی
داوطلب موسسه بهشت اندیشه‌های کودکان، تسهیلگر و معلم کودک و نوجوان