۴ دقیقه دربارهٔ “عشق بیمارگونه” بخوانیم.
نوع دیگری از عشق بیمارگونه را در جایی میتوان مشاهده کرد که فرزند بیشتر به پدر دلبستگی دارد.
قضیه مورد نظر درباره مردی است که مادرش سرد و کنارهجو بوده است، ولی پدرش (تا حدی به واسطه سردی مادر) همه محبت و علاقهاش را به پسرش متوجه میساخته است. او «پدری خوب» اما در عین حال خود کامه است. هر وقت که از رفتار پسرش شادمان شود، او را تحسین میکند، به او هدایایی میدهد، و مهربانی میکند؛ هرگاه پسر سبب ناخشنودی او شود، پدر خود را کنار میکشد، یا فرزندش را سرزنش میکند. پسر، که تنها به محبت پدر دلخوش است، بردهوار به پدر نزدیک میشود. هدف اصلی زندگی او این است که پدرش را راضی کند و موفقیت در این کار برایش شادی و امنیت و رضامندی می آورد. ولی وقتی که اشتباهی از او سر میزند، شکست میخورد، یا در خشنود ساختن پدر موفق نمیشود، احساس خلاء میکند، احساس میکند که کسی دوستش ندارد و احساس میکند که همه دورش انداختهاند. چنین شخصی در زندگی بزرگسالی نیز میکوشد تا چهره پدرانهای بیابد و به همین طریق بدو دلبسته شود. سراسر زندگی او برحسب اینکه در کسب تحسین پدر موفق باشد یا نه، خلاصه میشود و از این رو او جز پستی و بلندیهای متوالی چیز دیگری نیست. این نوع مردان غالبا در کارهای اجتماعی خیلی موفقند. آنها جدی و پرکار، قابل اطمینان و پراشتیاقند، به شرط اینکه تصویر پدرانه انتخابی آنها رفتار خود را نسبت به ایشان تشخیص بدهد. ولی این گونه افراد همیشه از زنان دوری و کناره گیری میکنند. زن در نظر آنان هیچ نوع اهمیت اساسی ندارد، بدین ترتیب همیشه زنان را کمی حقیر میپندارند و این حالت اغلب شبیه وضع پدرانی است که به دختر کوچک خود به نظر خردی مینگرند. آنان ممکن است در آغاز، به واسطه مرد بودن، زنی را تحت تأثیر قرار دهند، ولی زن پس از ازدواج با آنان، در می یابد که چون علاقه پدرانه بر زندگی زناشویی ایشان حکومت میکند . ناگزیر خود او در درجه دوم اهمیت قرار دارد؛ در این صورت است که زن روز به روز از شوهرش مأیوستر میشود، مگر اینکه تصادفا زن نیز به پدرش دلبستگی داشته باشد. در این صورت او با شوهری که با وی همانند یک بچه رفتار میکند، نمونه غامضتر اختلال در عشق، موردی است که پدر و مادر همدیگر را دوست ندارند، ولی خوددارتر از آنند که نزاع کنند یا نارضایتی خود را آشکار سازند. اما در عین حال دوری آنان از یکدیگر باعث میشود که رابطه شان با کودک بیپیرایه نباشد. احساس دختری کوچک در محیطی چنین، چیزی جز درست بودن امور نیست، اما این احساس هرگز به او اجازه نمیدهد خواه با پدر یا مادر، تماس نزدیکتری بگیرد، در نتیجه هرگز مطمئن نیست که پدر و مادر چه احساس میکنند و چه میاندیشند؛ همیشه در محیط او چیزی ناشناخته و مرموز وجود دارد. در نتیجه کودک به درون دنیای میرود، به خواب و خیال پناه میبرد، از دنیای واقع دور میشود و همین رویه را در روابط عاشقانهاش نیز حفظ میکند.
از این گذشته، این کنارهگیری باعث بروز اضطرابی شدید و نوعی احساس تزلزل و بیثباتی می شود و اکثرا تمایلات مازوخیستی ایجاد میکند، زیرا این تنها راه رسیدن به هیجانی شورانگیز است. اغلب این گونه زنان بیشتر ترجیح میدهند که شوهرانشان غوغایی راه بیندازند و فریاد بکشند، تا رفتاری عاقلانه و طبیعی داشته باشند، زیرا لااقل این وضع بار سنگین تنش و ترس را از روی دوششان بر می دارد. چه بسا که آنان ناخوداگاه شوهر را تحریک میکنند تا چنین وضعی به وجود آید، باشد که شکنجه بیتکلیفی، که از بیاحساسی ناشی شده است، پایان پذیرد.
خلاصههای کتاب هنر عشق ورزیدن در سایت در دسترس است.