۶ دقیقه در رابطه با طرح درس پانتومیم احساسات که در موسسه بهشت کودکان اجرا شده است، بخوانیم.
در این نوشته قصد دارم یکی از تجربههایم به عنوان تسهیلگر در موسسه بهشت کودکان را با شما به اشتراک بگذارم. در نگارش و اجرای طرح درس پانتومیم احساسات ، که بیست و هشتم اردیبهشت سال ۹۶ اجرا کردیم، بچههای گروه سنی ۷ تا ۹ سال، تسهیلگران گروه سنی هفت تا نه سال موسسه بهشت کودکان، خاله عاطفه و من (عمو سعید) حضور داشتیم.
هدف این طرح درس آشنا شدن بچهها با احساسات خود و نحوهی بروز آن بود.
در اجرای این طرح درس، با توجه به اینکه بچهها شناخت درستی از احساسات خود نداشتند (در هفتههای قبل به این موضوع رسیده بودیم)، قرار بر این شد توپهای رنگی داشته باشیم که هر کدام از توپها نمایندهی یک حس باشند توپ ها را بچینیم و بچهها دور آن بگردند هر کدام از بچه ها که موقع استپ گفتن در فضایی بود که توپی وجود ندارد یکی از حسها را انتخاب کند و آن را نمایش بدهد.
قصه طرح درس پانتومیم احساسات و روز آموزش از زبان عمو سعید:
بازی وسطی اول صبح خوب بود و سعی داشتم با یکی از بچههای مهد ارتباط برقرا کنم که بقیهی بچه ها هم اضافه شدند.
بچهها قبل از کلاس در مورد اینکه این هفته در کلاس چه کاری انجام میدهیم سوال داشتند و پیگیر درست کردن جاروبرقی بودند که هفته ی قبل پیشنهاد داده بودند. همین طور یکی از بچههای مهد به اشتباه می گفت که من گفتم این هفته می ریم پارک که توضیح دادم این طوری نبوده.
برای شروع کلاس از بچه ها خواستم که بقیه ی بچه ها را صدا کنند که همین کار را هم کردند.
ایده ای که برای اجرای طرح درس داشتیم این بود که بچه ها دور تا دور بچرخند و کسی که در فضای خالی قرار می گیرد احساس یکی از بچه ها را بازی کند ولی پیشنهاد نوشتن احساس ها روی برگه و پانتومیم تیمی از طرف بچه ها داده شد که همین کار را کردیم و به نظرم اتفاقی که قرار بود در مورد احساس بچه ها بیافتد، افتاد.
بعد از اینکه یک دست در مورد احساس های روی برگه بازی کردیم قرار بر این شد تیم ها بر عکس احساسی که روی برگه نوشته شده بود را بازی کنند که این کار را هم انجام دادیم.
در اتفاق هایی که در کلاس می افتاد ( مثل دعواهایی که بود و …) موقعیت به وجود آمده به سمت موضوع طرح درس می رفت و در مورد احساسات خودمان حرف می زدیم.
بچه ها با یکی از بچهها ارتباط خوبی برقرار نمی کردند. اون دو یا سه بار در بازی عملکرد خیلی خوبی نشان داد و از این پیروزی ها ( انجام درست کار) لذت می برد.
قصه طرح درس پانتومیم احساسات و روز آموزش از زبان خاله عاطفه:
وارد اتاق صورتی شدم ، یکی از بچههای مهد با کارت های انتخاباتی ریاست جمهوری و شورا وارد اتاق شد، از حرکات و چهره ش میشد فهمید که ادای آدم بزرگا رو درمیاره که بگه از انتخابات چیزی حالیشه. از ش پرسیدم این عکس کیه؟ (با اشاره به کارتی که دستش بود)، گفت : خمینی.. از لا به لای صحبت بقیه فهمید که روحانیه و بین بچه ها یه بحث ریزی از انتخابات شکل گرفت که من دیگه شاهدش نبودم. یکی از بچههای هفت تا نه سال اومد سمتم و گفت : خاله ما دیروز جشن تکلیف داشتیم و به سن تکلیف رسیدم.. یکم فکر کرد و گفت: خاله چه موقع هایی نماز میخونن؟ همینطور که داشتم فکر میکردم که چی بگم یکی از خاله ها گفت : ظهرا ، شبا، صب(ح)ا.. 🙂
از حیاط صدای توپ میومد، داشتن وسطی بازی میکردن، ما هم رفتیم تو بازی. میونه ی بازی دو تا از بچههای هفت تا نه سال از راه رسیدن.. (شنیدم که بقیه بجه ها میگن خانواده ی آینه بغل).. به یکیشون گفتیم بیا تو بازی، دوست داشت بیاد اما انگار چیزی مانعش میشد، با اصرار بچه ها وارد بازی شد ولی اومد کنار که توپ پرت کن باشه و وسط نباشه، و باز هم با اصرار بچه ها بالاخره رفت وسط و بازی از سر گرفت..
وقت صبحانه ست.. (اینو یه نفر خطاب به ما که تو حیاط بودیم گفت). دستامو شستم و اومدم برای کمک که دیدم یکی از بچههای هفت تا نه سال مثل همیشه داوطلبه برای وسیله بردن سر سفره و منتظر چیزی بود که ببره سر سفره. صبحانه شیر و نون و خرما بود.. همه ازش استقبال کردن.. 🙂
خاله عاطفه کیه؟ من.. دستمو گرفت و فقط کشید تا جایی که زور داشت. و سعی کرد بلندم کنه و نذاره سفره رو من جمع کنم. یکی از بچههای هفت تا نه سال بود. عمو سعید و بچه ها کلاس رو تشکیل داده بودن و من هم باید سر کلاسم میبودم. رفتیم سر کلاس ، طرح درس رو با عمو سعید به بچه ها توضیح دادیم، بچه ها به میل خودشون یکم تغییرات ایجاد کردن و با تغییرات اعمالی شد “پانتومیم احساسات”.. 🙂
نیاز به ظرف و خودکارو کاغذ داشتیم. (اینجا ظرف داریم، عمو سعید خودکار و کاغذ بیار.. )
خودکار و کاغذ که اومد با همکاری هم کاغذا رو نصف کردیم و دو تا از بچهها دوتایی شروع به نوشتن احساسات روی کاغذها کردن و بقیه صداشون دراومد که باید همه یه جا باشیم و دور هم. اون دو تا گفتن درسته و اومدن کنار ما.. هر کس یه حسی میگفت و داخل کاغذها نوشته میشد. حتی نوشتن هم نوبتی شد. احساساتی که گفته شد جالبه: شادی، غمگین، عصبانی، (خب اینا عادیه) حس بد!!! حس فقیری!!!
اگه به ما بزرگ ترا بگن انواع حس رو بگو شاید هیچ وقت نگیم حس فقیری.. جالبه که اینو جز احساسات میدونن.. (بچه هامون خلاقن 😉 )
به هرحال دو گروه شدیم و عمو سعید داور شد و بازی شروع شد. بچه ها تقریبا نظم خوبی داشتن. فقط یه مشکلی بود و اونم کنار نیومدن یکی از بچهها با بقیه بود و چند بار هم اومد درگوش منو بهم گفت خاله من میخوام تو گروه شما باشم.. عمو سعید که دید درگوشی میحرفه گفت : اگه مشکلی هست بلند بگو که همه بدونن و راجع بش تصمیم بگیریم . بعد از چند دور بازی اون رفت جای عمو سعید و قرار شد اجرای برعکس داشته باشیم، ینی غم رو با شادی نمایش بدیم.. 🙂
اتفاقات حین بازی :
- یکی از بچهها افتاد زمین و دستش درد گرفت و شروع به گریه کرد که من و بچه ها دورش جمع شدیم و با صحبت از حسمون و اینکه الان احساس ناراحتی داریم ، حالش بهتر شد و برگشت به بازی.
- آنتراک بازی: (یکی از بچهها رو کول عمو سعید)
عموسعید: فک میکنی چه حسی دارم ؟
اون بچه: خستگی؟
عمو سعید: آره میشه بیای پایین ؟
اون بچه: اشکالی نداره منم احساس خوشحالی میکنم. 🙂
- یکی از بچهها نمی تونه ارتباط درست بگیره با بقیه ینی روش صحیحش رو نمیدونه و میونه ی بازی که رفت جای عمو سعید تلاش کرد با چوقولی کردن با بچه ها ارتباط بگیره.
- بچه ها حس عشق براشون خیلی خاص و جذاب بود اما از تو ظرف اصلا خارج نشد که ببینیم چطور اجراش میکنن.
میشه یه بازی دیگه بکنیم؟ (اینو بچه ها میگن) دیگه خسته شدن از پانتومیم. هرکس یه نظری میده راجع به بازی جدیدی که باید انجام بدیم.
ایده ی یکی از بچهها: خاله من میگم دیگه این کاغذا رو هدر ندیم، بچسبونیمشون رو توپ، پرتشون کنیم سمت هم، اگه بهمون توپ غمگین خورد غمگین شیم و …
اما بقیه خوششون نیومد و اون گفت من میرم از اتاق ولی از دلش نیومد و از جلو در برگشت سر کلاس.همه با هم تصمیم گرفتیم بریم حیاط و یه بازی رو انجام بدیم. و باز هم همه ی بچه ها با هم جمع شدن و وسطی بازی کردن یکم.
من خسته شدم و اومدم داخل.پشت من سه تا از بچههای هفت تا نه هم اومدن داخل اتاق. دیدم شلوغ میکنن پیشنهاد دادم بیان بازی گل یا پوچ انجام بدیم و قبول کردن.
به یکی از بچه های هفت تا نه گفتم چرا این کارو کردی؟ کار بقیه رو به خاطر خودمون خراب کردی.. کارت درسته ؟ ( هیچ اهمیتی نمیدن به من 🙂 ) بازی رو شروع کردن و برای نوشتن امتیازات کارای گل بچه های مهد رو از روی یه تیکه چوب ریختن زمین و با ماژیک امتیازا رو نوشتن رو اون. برنده شدن براشون خیلی مهم بود و واقعا هیجان داشتن.. خیلی وقته این حس رو ندیده بودم..
یکی از بچهها که صبح در مورد رسیدن به سن تکلیف باهام حرف زده بود وسط بازی با خودش میگه : کی اذان میگه باید نمازمو بخونم (سن تکلیف رسیده دیروز )
ما باختیم و دو تا از بچهها، من و یکی دیگه از بچه ها رو رو انداختن تو کمد، چراغ گوشیمو روشن کردم. بهش میگم به نظرت این عروسک حسش چیه؟ بنظر من عصبانیه.. نه خاله ناراحته..
یکی از بچه ها : خاله چون باختین باید هرکاری میگم انجام بدی.. (درحالی که نشسته رو کولر) : خاله برو برام آب بیار.
وقت ناهاره.. یکی از بچه ها از دست برادرش ناراحت بود و در طول ناهار هم کاملا دلش پر بود و بغض داشت و خوب نتونست غذا بخوره.
سفره رو جمع کردیم و یکی از بچه ها هم چنان سر سفره بود. شروع کردم به پاک کردن سفره، اونم از اونطرف شروع کرد به پاک کردن سفره ی کوچیک، (خاله میبینی، بقیه فقط بلدن بخورن و بازی کنن. 🙂
مگه مرد هم کار میکنه اخه؟ (اینو سه تا از دخترای هفت تا نه گفتن بهش) من گفتم مگه چی میشه اونم سر سفره بوده خب.. و اون گفت : من هم بابام غذا میپزه هم مامانم هم داداشم. ما همه مون کار میکنیم.
بقیه هم گفتن: آره تو خونه ما هم بابامون کار میکنه. 🙂
سفره رو تا زد و برد اشپزخونه و جارو برقی اورد و شروع کرد به تمیز کردن با عمو پویا ، – زمان خداحافظیه بچه ها (اینو آقا محمد میگه ) ..
خدافظ. خدافظ خاله..
زمان اجرای طرح درس پانتومیم احساسات من شناخت ناقصتری نسب به امروز دربارهی احساسات و علت آنها داشتم. امیدوارم در فرصتهای بعدی اشتباهات آموزشی اتفاق افتاده در این طرح درس را جبران کنیم.
- اگر شما بخواهید طرح درس پانتومیم احساسات را اجرا کنید، چه تغییراتی در آن میدهید؟
- برای شناخت احساسات چه فعالیتهای دیگری میشناسید ؟
شما در بخش طرح درس سایت تسهیلگر میتوانید به سایر طرح درسها دسترسی داشته باشید.