مدت مطالعه: ۷ دقیقه
مقدمه
خب اینجا بودیم که تو گروه بندیمون یه گروهی داشتیم که اعضاش از شرایط پیش اومده راضی نبودن…
بعد کلاس و صحبتایی که شد تصمیم گرفتم یه بازی طراحی کنم که توش بچهها بیشتر با هم آشنا بشن …
خصوصا بچههایی که تو کلاسهای مختلف هستن …
میدونم که این آشنایی هم سطحیِ و لازمه بیشتر کار کرد؛ ولی خب بالاخره باید از یه جا شروع کنیم…
قبلا تو سایت تسهیلگر یه پستی خونده بودم با عنوان “تاس آشنایی”، یه ایده اومد تو ذهنم که ازش استفاده کنم، بعد یه عکس دیدم که محتوای جالبی واسم داشت و توش به وجه اشتراکی اشاره داشت که تو دل هم بودن و اون اسمش “Us” بود، “ما” چه نهفتگی جالبی تو دل هر “من” و “شما” یی وجود داره… (احتمالا عکسش رو تو پست “من از گروهم راضی نیستم” دیدید)
خلاصه رسیدم به اینجا که با توجه به جرقههایی که زده شده طرحی رو اجرایی کنم…
قبلش با همکارم صحبت کردیم و با هم هماهنگ شدیم، از نظر ایشون هم مشکلی نداشت و دوتایی کار رو پیش بردیم…
وسایل موردنیاز
- دو عدد کیسه (ما اسمش رو گذاشتیم “Me” و “You”)
- به تعداد دانشآموزان برگه کوچک ( ۳سری که اگه رنگاشون فرق کنه بهتره، یه سری واسه کیسه “Me”، یه سری واسه کیسه “You” و یه سری که به بچهها تحویل بدیم، میتونه روی برگهها فقط اسم بچهها باشه و میشه هم متفاوتتر باشه)
- دو عدد تاس بزرگ (به صورتی که بشه تو وجههای اون سوال نوشت)
- لیست اسامی بچهها
آماده سازی
دوست دارم اسم این طرح بازی “Us” باشه، “ما”، یه جایی تو دل هرکدوممون که به هم ربط داریم و اتفاقا مثل این که خیلی هم مهمه…
اینجا اولین جایی که به این طرح اسم میدم و با “Us” معرفیش میکنم…
کیسهها
ما یا Us با کیسههایی که از قبل برای “قلعهی بازی” دوخته بودم جون گرفت، این مدلی شد اسم هرکدوم از دو کیسه رو با سنجاق قفلی بهش وصل کردیم و اسم یکی شد “کیسهی Me ” و اسم اون یکی شد “کیسهی You”
برگهها
واسه برگهها دوست داشتم از شیوهی متداول اسم نوشتن استفاده نکنم، دوست داشتم توشون تنوع داشته باشم، دوست داشتم توشون از دنیا بگم، از تفاوتها، از موجودیتهای مختلف، از هرچیزی که میتونه وجود داشته باشه یا حتی نداشته باشه…
میدونم که تعداد اینا بیشتر از تعداد همهی دانشآموزای جهانه، ولی خب میگن مشت نمونهی خرواره… البته لازم هم نیست باشه، فعلا همین که تفاوت ببینن برام رضایت بخشه…
یه سری ۲۴ تایی کاغذ سبز بریدیم و یک طرفش اسم کتاب، آهنگ، فیلم، شاعر، نوازنده نوشتیم…
مثلا رو یکی “توتوچان”، رو یکی “هشت کتاب”، رو یکی” کنت مونت کریستو”، رویکی “فاضل نظری” و رو بقیه به همین صورت کلمه یا عبارات متفاوتی نوشتیم…
قرار بود بچهها به طور شانسی از بین این کارتها انتخاب کنن و اسمشون سمت دیگه کارت و تو لیست من نوشته بشه…
عین همین نوشته ها رو هم (بدون اسم) تو هرکدوم از کیسهها گذاشتیم…
اینجوری مثلا :
زهرا ادیب به طور شانسی از بین کارتهای سبز کارتی که روش نوشته “گل نرگس” برداشته و پشت این کارت اسم زهرا ادیب ثبت میشه، دوسری دیگه کارت به اسم “گل نرگس” هم وجود داره که یکیش تو کیسه Me و اون یکی تو کیسه You قرار داده شده.
تاس
دو تاسی که داشتیم رو یکی به اسم “Me” معرفی کردیم و اون یکی رو “You” .روی تاس “Me” شش تا سوال مربوط به خود رو انتخاب کردیم (از قبل حدود ۲۰ تا سوال واسه تاسها آماده کرده بودم) و بهش چسبوندیم و همین کار رو راجع به تاس”You” هم برای سوال از “دیگری” انجام دادیم…
سوالهای انتخابی روی تاس Me :
- چه فیلم یا کتاب تکراری رو حاضری دوباره امتحان کنی؟
- قهرمانت کیه؟
- بزرگترین دستاوردت تا الان چیه؟
- چه چیزهایی دوست داری یاد بگیری؟
- فکر میکنی دیگران چهجوری میبیننت؟
- به نظر شما چه چیزی توی جامعه باید اصلاح بشه؟
سوال های انتخابی روی تاس You :
- فکر میکنید دوستتون چه کاری رو بهتر از بقیه بهتر انجام میده؟
- وقتی دوستتون ناراحته چیکار میکنید تا حالش بهتر بشه؟
- چه چیزی رو توی دوستتون دوست دارید؟
- شما دوستتون رو چهجوری میبینید؟
- فکر میکنید بزرگترین دستاورد دوستتون چیه؟
- چه ویژگی دوستتون رو یه آدم خاص میکنه؟
کلیت طرح
تا اینجا وسایل آمادهی استفاده بود، قرار بود مدل U بشینیم و از یه طرف کیسهMe چرخونده بشه، نفر اول یه کارت برداره و روشو بلند بخونه، مثلا میخونه “گل نرگس”، بعدش شخصی که رو کارتش گل نرگس بود اعلام میکنه و میاد واسه انداختن تاس…
اول تاس Me رو میندازه و سوالی که واسش دربارهی خودش هست رو جواب میده، بعد از کیسهی You یه کارت انتخاب میکنه و بعد از مشخص شدن دارندهی کارتش، تاس You رو میندازه و به سوالی که راجع به اون فرده جواب میده…
بعد دوباره کیسه Me میره دست نفر بعد، یه کارت برمیداره و….
به همین صورت تا نفر آخر ادامه پیدا میکنه…
اجرا
معمولا زودتر از بچهها میرم سرکلاس، ولی یه کم کارم طول کشید، همکارم زودتر از من رفت سرکلاس تا بچه ها رو به حالت U هدایت کنه، بعدش همکار دیگهام اومد و باهم رفتیم سرکلاس، تو این جلسه ۳ تا مربی بودیم.
این طرح رو تو دو جلسه کلاسی کامل و بخشی از یه جلسه کلاسی برگزار کردیم.
خلاصه تا رسیدم سرکلاس یه سری از بچهها که بلند شده بودن شروع کردن به دست زدن، واسم جالبه که منتظر کلاسشون هستن، راستش بیشتر از جالب بودنش خوشحالکنندهاس واسم…
برگهها رو با یکی از همکارام بین بچهها پخش کردیم و تو لیست خودمون هم جلوی اسم بچهها عنوانی رو که رو کارتها بود نوشتیم تا اگه خودشون حواسشون نبود یا خواستن شیطنت کنن یه لیست هم ما داشته باشیم…
علاوه بر اون با توجه به اینکه طرح بیشتر از یک جلسه طول میکشید وجود لیست باعث شد تا برای جلسه بعد نام افرادی که برای تاس انداختن اومده بودن رو از داخل کیسه Me دربیاریم تا روند سرعت داشته باشه…
کارت های سبز پخش شد.
از سمت چپ کلاس شروع کردیم.
از کیسه Me برداشتن.
نفر اول اومد.
تاس Me انداخت.
فکر کرد.
جواب داد.
از کیسه You کارت برداشت.
فردی که درموردش قرار بود فکر کنه مشخص شد.
تاس You انداخته شد.
فکر کرد.
جواب داد.
و کیسه Me یه نفر جلو رفت…
بازی برای بچهها جذاب بود، سوالها واسشون بعضا سخت به نظر میاومد، سعی میکردن فکر کنن و هر از گاهی بقیهی بچهها تو جوابها بهشون کمک میکردن، دوست داشتن زودتر نوبتشون برسه و…
همهی اینا و بازخوردای مختلفی که داده میشد میتونست نشون از این باشه که دارن جذب بازی میشن…
دوست دارم جذب محتوای بازی هم بشن…
چهقدر کار میشه کرد واسه ادامه که مشتاقم واسش طرحهای مختلف اجرا کنم…
چهقدر دوست دارم این روندی که با بچهها کشف میکنیم…
منم بچهها رو نمیشناسم و تازه دارم باهاشون آشنا میشم، چهقدر خوبه که منم احساس رشد میکنم…
چهقدر خوبه که احساس میکنم این روند واسم مفیده…
امیدوارم تا هر زمانی که این مدلی و با بچه ها کار میکنم از همهی لحظاتش خودمم استفاده کنم و احساس مفید بودن داشته باشم هم برای خودم، هم بچهها و هم برای افرادی که به طرق مختلف در جریان هستن…
بعضی از جوابای بچهها واقعا برام جالب بود، حتی بعضیاشون فکرم رو درگیر کرد، بعضیاشون مثل جواب خودم بود راجع به بعضی دوستام و حتی بعضیاشون مثل رفتار بعضی از دوستام درمقابل خودم بود مثل همین سوالی که بود “وقتی دوستتون ناراحته چیکار میکنید که حالش بهتر بشه” یکی گفت ادا درمیارم که بخنده واقعا یکی از کارایی که واسه تغییر حال من میشه انجام داد و یکی از دوستام به خوبی میتونه انجام بده همینه…
جواب بقیه به این سوال هم جالبه و هرکی راه خودشو داره در مقابل فرد خاصی که اتفاقا فرد به فرد متفاوته…
یکی از بچهها گفت انقدر میخندم که بخنده، یکی دیگه گفت بغلش میکنم و فشارش میدم، یکی گفت باهاش حرف میزنم، اون یکی گفت سمتش نمیرم و میذارم تنها باشه و هرکی یه چیزی میگفت…
سعی میکردم وقتی راجع به دیگری دارن حرف میزنن نظر طرف مقابل رو هم بپرسم، بعضا واسشون جالب بود و شوکه میشدن، بعضیاشون میگفتن واقعا حالشون با مدلی که دوستشون گفته بهتر میشه و بعضیاشون انگار خیلی راه مناسبی نمیدیدنش…
از اون ور هم وقتی بچهها درمورد خودشون صحبت میکردن سعی میکردم چهرهی بقیه رو ببینم و اونم سعی کنه به دوستاش بگه، چهرهها واقعا جالب بودن حین سوال و جوابها…
بعضی از بچهها دوست نداشتن بقیه جواب سوالشون رو بدونن و میگفتن فقط به شما میگم، بعضیاشون هم برعکس اینا بودن و دوست نداشتن مربیاشون بدونن و یواشی به یکی اشاره میکردن که اون به بقیهی بچهها بگه…
میدونید چی خیلی جالب تر بود؟
اینکه منم جواب مشخصی به این سوالا نداشتم و کاملا با توجه به موضوعیت و شرایط فکری خودم واسش حق تغییر قائلم…
اینکه به نظرم دونستن سوالها اندازه جواب دادنشون تو شرایط مختلف میتونه مهم باشه….
و نهایتا اینکه چهقدر خیلی چیزا نسبی هستن و بچهها هم این بازخورد رو به من دادن…
یه چیزی که دوست داشتم واسه خودم اتفاق بیافته انجام این بازی با دوستای خودم بود، خصوصا درمورد این که منو چهجوری میبینن…
خلاصه جلسه اول که تموم شد بعضی از بچههایی که نوبتشون نرسیده بود حتی تو راهرو که میدیدنم یادآوری میکردن که نوبتشون نرسیده و با هم شوخی میکردیم…
جلسه دوم هم به ادامهی روند پرداختیم و چند نفری موندن واسه جلسه سوم…
جلسه دوم تاسمون نبود، چون کلا تاس اینکار نبود و واسه موضوعیت دیگهای مورد استفاده قرار گرفته بود، منم سوالها رو روی کاغذ نوشتم و بچهها میاومدن و شانسی از روش انتخاب میکردن…
اینم به نظرم جالب بود.
احتمال تکراری شدن سوالها کم میشد، چون تاس دستساز بود یه کم رو شدن وجههای مختلفش همشانس نبودن، و کارت اون مسئله رو پوشش داد…
حتی به این فکر کردم میشه تعداد سوالات بیشتری رو با این روش بین کارتها داشت یا حتی بینشون کارتای خلاقیتی و حرکتی و درکل متنوعتری گذاشت که تو موقعیتهای مختلف و با توجه به کاربردشون مورد استفاده قرار بگیرند…
تقریبا طرح به طور کامل برنامهریزی و اجرا شده…
فکر میکنم بچهها نیاز به فرصت دوباره دارن…
تصمیم گرفتیم که بازم ازشون بخوایم که خودشون گروهبندی بشن، از اون هفتهای که چالش تشکیل گروه به وجود اومده حدود چند هفته میگذره…
از نظر من این طرح نه الان و نه هیچوقت دیگه به عنوان کاتالیزگر قرار نیست باشه، قراره فرصت باشه، فرصتی که اگه انتخابش کنیم میتونیم هرکدوممون به نحوی ازش استفاده کنیم…
فقط یه سوال
من و هر منی کجای داستان زندگی هم هستیم؟
“من”
“هم”
“داستان زندگی”
“بودن”
شاید عملی کردن جواب این سوالمون، همون هدف مهارتاییه که انگار باید یاد بگیریم…
خوشحال میشم نظرتون رو راجع به طرح بدونم.
و نهایتا جواب شما به هرکدوم از سوال های این متن، به انتخاب خودتون، تو قسمت بیان نظرات میتونه کمک کننده باشه…