مدت مطالعه: ۳ دقیقه
فلجسازیِ همگانی
روزی حاکم ایالتی دورافتاده در سرزمین هند، از اسب به زیر افتاد و هر دو پایش شکست. پزشکهای متعددی را فرا خواندند تا او را علاج کنند امّا بیفایده بود؛ هیچ یک نتوانستند کاری کنند و حاکم مجبور شد با چوب زیر بغل را برود.
از آنجا که این حاکم، آدمی عصبی و تند مزاج بود، وقتی آدم های دربارش را میدید که به راحتی راه میروند، عصبانی میشد. از این رو، فرمانی صادر کرد و بر اساس آن، همهی مردم سرزمینش را مجبور کرد که مثل خودش با چوب زیر بغل را بروند.
در مدت کوتاهی، همهی مردم برای راه رفتن از چوب زیربغل استفاده کردند. چند نفری خواستند در برابر این فرمان مقاومت کنند، امّا مأموران گوش بهفرمان حاکم، آنها را به سختی مجازات کردند. مادرها به فرزندانشان از همان ابتدا راه رفتن با چوب را آموختند. پادشاه عمری بسیار طولانی داشت، و در دوران حیات او بسیاری از آدمهای پیر مُردند و کمکم خاطرهی راه رفتن بدون چوب فراموش شد.
وقتی شاه مُرد، چند آدم پیر که در کودکی تجربهی راه رفتن داشتند، سعی کردند بدون چوب راه بروند. اما بدنِ فرسوده و ناتوان آنها بعد از دهها سال توان این کار را نداشت. بعضی از آنها هم که برای جوانتر ها تعریف می کردند که در گذشتههای دور، آدمها به شکل دیگری راه می رفتند، مسخره میشدند.
تنها چند جوان شجاع کوشیدند آنطور که بعضی پیرها توصیف میکردند راه بروند، اما نمی توانستند و پیوسته زمین می خوردند و فقط پوزخند و تمسخر آدمها نصیبشان میشد. مردم به آنها گفتند :(میبینید که اینجور نمیشود راه رفت! این چیزهایی که میگویید قصه و افسانه است. آدم عاقل که افسانه را باور نمیکند!)
داستان بالا یکی از داستانهای موجود در ماهنامه دیدار است، که برگرفته از “حکایتهای فلسفی برای باهم بودن” است. در ادامه به معرفی مختصری از ماهنامه دیدار می پردازیم.
ماهنامه دیدار مجلهای الکترونیکی و رایگان است، که به مسائل فرهنگی میپردازد. و هم اکنون سه شماره از آن چاپ شده است. در قسمت ابتدای مجله نوشته شده است که مخاطبین “دیدار” عموم مردماند، و البته بخصوص نوجوانان؛ یعنی کسانی که جستوجوگری، میل به آموختن و آمادگی برای تغییر در وجودشان زنده است (ورای سن شناسنامهای شان).
در ماهنامه دیدار شما “زندگی” را میآموزید. اما چه طور زندگیای؟ زندگیای دغدغهمند، یعنی آموختن برای جوابگویی به پرسشها و مسائل مهمِ انسانی. زندگی پرشُور، زندگی که یأسآلود نیست، و آرزوهای انسانی را خواب و خیال نمی داند. زندگیای ارتباطی، برای تعامل و زیستن مشترک با انسان ها، و سفر خواهیم کرد به خاطرهها، زندگیها، فرهنگ و رسوم مردم در سراسر دنیا…
ماهنامه دیدار را اینگونه یافتم، دوست، دوستی که به هر گونه زیستی برای ما راضی نمیشود، می خواهد بیدارمان کند برای دنیایی بهتر، و حیاتی پرشُورتر …
شما میتوانید، برای مشاهده و یا دانلود “دیدار” از لینک زیر، اقدام کنید:
دریافت شماره آخر مجله به صورت PDF: شماره دو و سه ماهنامه دیدار
دیدن همهی شمارههای مجله به صورت PDF: حاصل دیدار
هفت سال نتوانستم قدم از قدم بردارم.
هنگامی که نزد پزشک ماهری رفتم،
پرسید: این چوب ها دیگر برای چیست؟
گفتم: “فلج ام.”
گفت:” خب این عجیب نیست
راحت باش و امتحان کن!
آنچه تو را فلج کرده،
همین چوب های ناچیز است.
راه بیُفت، چهار دست و پا راه برو!
خندان مثل یک هیولا!”
چوب های زیر بغل قشنگم را از من گرفت،
روی پشتم آنها را شکست،
و خندان در آتش انداخت.
حالا من شفا پیدا کرده ام؛ دارم راه میروم.
“خندیدن به یاس” مرا مداوا کرد!
حالا گاهی اوقات که چشمم به چوب می افتد،
ساعت ها راه رفتنم کمی بدتر می شود.
“برتولت برشت”
تو قسمت شعر مجله دیدار بود:)