021-55795002 info [att] tashilgar [dott] net
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
خلاصه کتاب

مدرسه فرهاد – شاگرد اول، بی شاگرد اول!

توران میرهادی - مدرسه فرهاد
توران میرهادی - مدرسه فرهاد
3.6Kبازدید

هفت دقیقه در مورد مدرسه فرهاد بخوانیم.

توران میرهادی - مدرسه فرهاد
توران میرهادی – مدرسه فرهاد

توران میرهادی از تجربه هایش در مدرسه فرهاد می گوید. این متن بخشی از کتاب در جستجوی انسان وارسته است.

دکتر دانش پژوه سخنرانی خوبی برای همکاران فرهنگنامه داشتند. نتایج تحقیقات سه محقق فرانسوی را هم خواندیم. دی ان ای هر انسانی با انسان دیگر فرق دارد. یعنی هر انسانی موجودی واحد است. شباهتهایی ممکن است وجود داشته باشد، ولی یکی نیست؛ حتی دوقلوها. یعنی شما خودتی، شما خودتی. تمام بچه ها خودشانند. و این اصلا فوق العاده اس که شما شش میلیارد و خرده ای آدم دارید روی زمین و هیچ یک با دیگری یکی نیستند و هر کدام برای خودشان موجودی مستقل اند. بعد وقتی رقابت میگذاری، داری چی را با چی رقابت میدهی؟ این یکی دیگر است، آن یکی دیگر، درست است؟ قرار نیست اینها از هم جلو بزنند، اینها قرار است با هم کار کنند، همکاری کنند، همفکری کنند، سطح توانایی های همدیگر را بالا ببرند. تازه وقتی جلو زد چه میشود؟ یک مدال بهشان میدهند. خوب؟ خوب که چی؟ ببینید وقتی ما با معلم های مدرسه فرهاد با هم صحبت میکردیم، گفتیم: “شاگرد اول، بی شاگرد اول! ” شروع کردیم و با همدیگر گفتیم: “چرا که نه؟” برای این کار از یک کلاس سی نفره یک نفر اول میشود و بیست و نه نفر دیگر شکست میخوردند. و همین احساس شکست، زندگی آنها را خراب میکند! بی خوابشان میکند! احساس میکنند یک چیزی کم دارند. حالا آیا واقعا کم دارند؟ نه! آیا آن کسی که شاگرد اول شده چیزی اضافه دارد؟ نه! خوب این چه کاریست؟ پس شاگرد اول بی شاگرد اول! یعنی اصلا رقابت را برداشتیم.

معلم ها وقتی آزاد باشند، و احساس کنند یک نفر حرف آنها را گوش میدهد، فکرهای بسیار جالبی میکنند. و من در مدرسه فرهاد آنقدر از آنها یاد گرفتم، یاد گرفتم که حد ندارد! بله، ما باید پیشرفت بچه ها را میسنجیدیم. هر ماه معلم سر کلاس چند پرسش ماهانه از بچه ها میپرسید. بعد اینها را تصحیح میکردند و می آورند سر کلاس. معلم ها می نشستند، من هم می نشستم کنار دست شان. میدیدم، مثلا، علی این سوال را نفهمیده، پروین هنوز به این عمل ریاضی مسلط نشده و یادداشت برمی داشتیم. پس این سوال را ماه بعد باید در سوال های کلاس بگنجانیم و باید کاری کنیم که علی یک جوری این را یاد بگیرد. یعنی معلم شاگرد را نمی سنجید، کار خودش را می سنجید، برنامه ریزی میکرد برای ماه بعد. بعد به من میگفت که “ما تا به فلان جا نرویم که نمیفهمیم مثلا تاریخ ساسانی چه بود!” من میگفتم: “چشم!” اجازه موزه را میگرفتیم و با بچه ها میرفتیم موزه. بعد نتایج پاسخهای بچه ها را برای والدین میفرستادیم. به آنها گفته بودیم که یک کلام در این مورد با بچه ها حرف نزنید، فقط ببینید، امضا کنید و پس بدهید. بقیه اش وظیفه ماست. فقط در جریان باشید. حاصلش؟ نه تجدید داشتیم و نه مردود! چرا، چون نمیگذاشتیم بچه ای عقب بیافتد. بعد به این کار گروهی را هم اضافه ردیم. یا مثلا اگر معلم کلاسی مشکلی برایش پیش آمده بود و سر کلاس نیامده بود، کس دیگری سر کلاس می رفت. من معمولا کلاس های بالا را داشتم. میرفتم سر کلاس، به بچه ها میگفتم: “بچه ها من بلد نیستم این را درس بدهم. کی می آید درس بدهد؟” یکی میگفت: “من بیام؟” “بیا! تو درس بده، من میروم جای تو مینشینم.” می آمد، درس میداد، قشنگ، با تمام تمرینها به همه ی بچه ها، به من هم یاد میداد. “خیلی خوب، بچه ها یاد گرفتید؟، هر کی یاد نگرفته، پا شود، بگوید.” یکی بلند میشد، “من این جایش را نفمیدم!” “خیلی خوب، سهراب تو میروی پیش رامین، این را بهش بفهمانی؟” شروع میکردیم تمام تمرین ها را به صورت کار گروهی با بچه ها انجام دادن. همین طور گروه گروه گروه! من بارها گفتم، گاهی اوقات وقتی از در مدرسه میرفتند بیرون ازشان میشندیدم که یکی به دوستش میگفت: ” تو فردا صبح یک کم زودتر بیا، با هم بشینیم این مسئله را کار کنیم!” یعنی بچه ها با هم بودند! شاهد این کار بودم که بچه ها هیچ کدامشان نگذاشتند که دیگری در دانشگاه قبول نشود. همه به هم کمک میکردند. میدیدم دیگه! “بیا من باهات ریاضی کار میکنم. بیا، اصلا بیا خانه ما!” نگاه میکردم پسرها، سه – چهارتاشان، جمع میشدند می آمدندو می گفتند: “ما میخواهیم بعد از ظهر برویم سر کلاس اول از تخته شان استفاده کنیم. بیاییم؟” حالا کجایند ؟ همه شان دبیرستانی بودند، ولی دبیرستانشان نزدیک مدرسه فرهاد بود و میامدند. ” بیایید! بیایید بروید!” می آمدند چند تایی شان میرفتند به کلاسی و کار میکردند. من هم مثلا سلعت پنج – پنج و نیم میگفتم برای شان چای ببرید، خسته شدند. یعنی یک خانواده بزرگیم. و بچه ها هر جای دنیا باشند، خاطرات خوبی دارند. اگر مشکلی داشته باشند به من می گویند. 

بخشی دیگر از کتاب را در اینجا بخوانید.

۱ نظر

نظر دهید

سعید سمیعی

سعید سمیعی

نویسنده
داوطلب موسسه بهشت اندیشه‌های کودکان، تسهیلگر کودک