021-55795002 info [att] tashilgar [dott] net
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
آموزشخاطرات و تأملات معلمی

گفت و شنود ؛ خاطرات و تأملات معلمی

گفت و شنود
گفت و شنود
824بازدید

مدت مطالعه: ۵ دقیقه

تقریبا بیست دقیقه آخر کلاس فیزیک دوازدهم بود، بچه‌ها گفتند خسته هستن و چند دقیقه استراحت کنند، گفتم باشه سه دقیقه استراحت کنید. تو این حین، یکی دو تا از بچه اومدن کنارم و ازم سوال میپرسیدن،به کلاس گفتم که بعد از استراحت میخام درس بدم، اینو که گفتم چند نفر، تقریبا نصف کلاس بلند شدن که برن بیرون، قبلا هم پیش میومد که برای استراحت برن بیرون کلاس و قبلش اجازه میگرفتن، این بار خودشون بیرون رفتن و اجازه هم نگرفتن، منم چیزی نگفتم. چند دقیقه منتظر شدم برگردن و برنگشتن، نمیخاستم کسی رو مثل دفعه های قبل دنبالشون بفرستم که برگردن، چون فکر میکنم خودشون باید وقت رو تنظیم کنن و منتظر کسی نباشن که بهشون تذکر بده؛ از بدون اجازه رفتن و دیر کردنشون ناراحت بودم و تصمیم گرفتم که درس رو ادامه بدیم، درس رو ادامه دادم و بچه ها تا آخر زنگ برنگشتن.
پارسال هم با این کلاس ، چالش داشتم، تقریبا نیمی از کلاس، نسبت به درس و کلاس، بی انگیزه هستند؛
فکر میکنم یک تقابلی بین خودشون و معلم ها احساس میکنن؛ فکر میکنم که بچه ها با من همدلی نمیکنن و فقط اوضاع رو از دید خودشون میبینند،نیازم به همدلی و همراهی برآورده نمیشه و باعث میشه که بخصوص وقتی خسته ام، رابطه ی سردی باهاشون داشته باشم، و از اینکه باهاشون کلاس دارم، خوشحال نباشم.

گفت و شنود
گفت و شنود

پارسال بعد از یک اتفاق، مثل همین اتفاقی که گفتم، ناراحت شدم، بعدش با هم حرف زدیم و از اون به بعد، رابطه مون بهتر شد. فکر کردم امسال هم کم کم رابطه مون داره دور میشه، و از این بابت، ناراحتم.
همیشه این جمله رو به یاد دارم، که وقتی ارتباط رو تو کلاس از دست دادی، انگار همه چیزِ کلاس رو از دست دادی؛ نمیخام که ارتباط رو از دست بدم.
بعد از کلاس، فکر کردم و در مورد اتفاقی که افتاده با دوستانم حرف زدیم.
در مورد این حرف زدیم که پیش بردن رابطه، نیاز به تلاش دارد، و گریزی از چالش در رابطه نیست؛ و چه خوب که نیست؛ وگرنه به روزمرگی دچار میشویم، و اگر چالشی نباشد، چه طور خودمون و رابطه مون و معلمی مون رشد کنه؟
جلسه بعد، در حالیکه هنوز از بچه ها ناراحت بودم باهاشون حرف زدم، از اتفاقی که افتاده گفتم و از احساسم. بعد گفتم که اونها هم حرفشون رو بزنند، و احساس، نظر، یا نقدشون رو بگن، بچه ها هم حرف زدن و از احساسشون و نقدشون به کلاس گفتن، حین حرف زدنشون، ناراحت بودم، احساس میکردم یه دیواری بین من و اونا وجود داره، و ناراحت بودم که به کلاسشون اشتیاقی ندارم، و از نقدشون هم نارحت بودم، یعنی برام سخت بود(شاید بخاطر اینکه نقد ها رو در جهت خودتخریبی خودم میدیدم، نه به عنوان نیازی که باید شنیده بشه و برای رفعش دنبال راهی بگردیم) از این بابت که گفتگو میکردیم احساس رضایت و امیدواری داشتم. حرفشون و نیازشون رو شنیدم و میخام که تلاش کنم رابطه مون بهتر بشه، خوشحال و امیدوارم که مسیر معلمی، پر از چالش های هر روزه است ، چالش هایی برای فهم خود، دیگری و زندگی.
فکر میکنم هر معلمی، با چالش رابطه در کلاس مواجه میشه، خوبه که ما معلم ها بدونیم همه از این چالش ها داریم و باید برای پیش بردن رابطه و رشد اون تلاش کنیم، تا اشتیاق و امید و رشد در مسیر معلمی ، همراهمون باشه و جای خودشون رو به روزمرگی و بی‌انگیزگی ندن.

از بخش خاطرات و تأملات معلمی می‌توانید مطالب مرتبط را دنبال کنید.

نظر دهید

زهرا فرهادی
داوطلب موسسه بهشت اندیشه‌های کودکان، تسهیلگر و معلم کودک و نوجوان