۴ دقیقه در رابطه با رمان نوجوان دربارهی امیدواری بخوانیم.
دبیرستان که بودم، مثل خیلی از نوجوانان دیگر معمولاً به درسهای عمومی مثل اجتماعی، جغرافیا و تاریخ اهمیت چندانی نمیدادم. هرچند که این مسئله با وجود معلمان خستهکننده قابل توجیه است؛ اما قضیه آنجا جالب شد که یک روز در کلاس اجتماعی به مطلبی برخوردم که کمابیش زندگیام را تغییر داد. و آن جمله نقل به مضمون این بود که عموماً خودکشی (که در اغلب مواقع نشانهی از دست دادن امید است) نه در دوران جنگ و سختی بلکه بیشتر در رفاه رخ میدهد. این جمله برای من این معنی را داشت که امیدواری لزوماً حاصل موقعیت بیرونی نیست. با توجه به این مسئله این سوال پیش میآید که پس امید چیست؟ و یا حاصل چیست؟ و اصلاً به چه کار میآید؟
اساساً صحبت کردن دربارهی مفاهیم انتزاعی مثل امید و امیدواری سخت است. دراین مطلب نیز قرار نیستیم به صورت مستقیم در این باره صحبت کنیم بلکه میخواهیم به معرفی زندگی سخت اما امیدوارانهی شخصی بزرگ به اسم “سَلوا دوت” (Salva Dut) بپردازیم.
زندگی “سَلوا دوت” را میتوانیم در رمان نوجوان “یک پیادهروی طولانی تا آب” (A Long Walk to Water) بخوانیم. این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز است که توسط “لیندا سو پارک” (Linda Sue Park) نوشته شده است. “لیندا سو پارک” یک نویسندهی ادبیات داستانی کودک و نوجوان و شاعر اهل ایالات متحده آمریکاست اما تباری کرهای دارد. او که کارشناسی ارشد زبان انگلیسی دارد خالق رمانهای نوجوان بسیاری من جمله رمان “سفال شکسته” است که در سال ۲۰۰۲ توانست نشان “نیوبری” (یک جایزه در حوزهی ادبی کتاب کودکان در دنیا است که هرسال به نویسندهای تعلق میگیرد که برجستهترین اثر داستانی را در حوزهی ادبیات کودکان آمریکا پدید آورده باشد) را از آن خود کند.
“یک پیاده روی طولانی تا آب” در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و در آن به داستان واقعی زندگی “سَلوا دوت” میپردازد که در سال ۱۹۸۵ در حال اتفاق افتادن است. “سلوا” پسر گمشدهِ سودانی است که از قبیلهی دینکا ست. در داستان دختری بنام “نیا” خلق شده که دختری روستایی از قبیلهی “نوئر” است و همزمان داستان او نیز در سال ۲۰۰۸ دنبال میشود. خانم “پارک” از این کتاب به عنوان روشی برای حمایت از برنامهی “آب برای سودان” “سلوا دوت” استفاده کرده است. همچنین این رمان فوقالعاده توانسته است تا کنون جایزهی ” Jane Addams 2011″ را از آن خود کند و نامزد جوایز بسیاری مثلِ “Golden Sower 2013” ، “Flicker Tale 2012” و “Rebecca Caudill 2015” بشود.
این رمان نوجوان دربارهی امیدواری در ایران توسط خانم پونه افتخاری یکتا ترجمه و توسط انتشارات خیلی سبز در زیر مجموعهی پرتقال چاپ شدهاست. در مقدمهی کتاب آمده است:
“آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست”
“داشتن یا نداشتن”
مسئله این است!
آدمها عاشق داشتناند؛
و فرار میکنند از نداشتن.
در حالی که داشتن، تنبلی میآورد و سستی؛
و نداشتن، انگیزه و تغییر.
همهی داشتههای ما،
نتیجهی انگیزههایی است که از نداشتنهایمان گرفتهایم.
یک پیام از سَلوا دوت
این کتاب بر اساس داستان واقعی زندگی من نوشته شده. امیدوارم این کتاب باعث شود مردم بیشتری از پسرهای گم شده و وضعیت کشور سودان مطلع شوند.
من در روستای کوچکی به اسم “لون آریک” در شهر تونج، جنوب سودان متولد شدم؛ و همانطور که در کتاب هم نوشته شده، سالهای زیادی قبل از آمدن به آمریکا، در اردوگاههای پناهجویان دراتیوپی و کنیا زندگی کردم.
از سازمانها و انسانهای بزرگوار زیادی سپاسگزارم:
سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی که از من، وقتی از گرسنگی در خطر مرگ بودم حمایت کردند؛ خانوادهی مو، کلیسای سنت پاول اپیسکوپال و مردم روچِستر، نیویورک که موقع ورود به آمریکا، از من به خوبی استقبال کردند. همچنین به خاطر سالهای تحصیلم، به خصوص در کالج مونرو کامیونیتی سپاسگزارم و همچنین از تمام کسانی که به من در به نتیجه رسیدن پروژهی “آب برای سودان جنوبی” کمک کردند، ممنونم. مدرسه و دانشگاهها و کلیساها، سازمانهای مدنی، تکتکِ افراد در سراسر کشور تشکر ویژه میکنم از سازمان آب سودان و “روتری کلاب” که پا به پای من کار کردند. رویای کمک به مردم سرزمینم در حال محقق شدن است.
من بر تمام سختی گذشته، با اُمید و پشتکار فائق آمدم. بدون این دو هرگز موفق نمیشدم. دوست دارم به جوانها بگویم:
اگر زمانی زندگی چهرهی سخت و زشتش را نشان داد، صبور باشید. با پشتکار و پیگیری و نه با جا زدن، از پس آن برمیآیید. فرار از مشکلات، بسیار کمتر از امید و مقاومت، خوشحالی در پی خواهد داشت.
سَلوا دوت، روچِستِر، نیویورک؛۲۰۱۰
بخشهایی از کتاب – رمان نوجوان دربارهی امیدواری
ماریل دیگر نبود و عمو جِویر هم جلوی چشم سَلوا به قتل رسیده بود. آنها دیگر هیچوقت نمیتوانستند همراهش باشند، اما سَلوا میدانست که خواست هر دوی آنها، زنده ماندن او، تمام کردن سفر و سالم رسیدنش به اردوگاه پناهندگان است. انگار آنها با مرگشان به او قدرت بیشتری داده بودند تا به سفرش ادامه دهد. او برای توضیح این حسش دلیل دیگری پیدا نمیکرد، اما بدون شک، حالا در کنار غم و اندوهش، قدرتمندتر شده بود!
انگار خانوادهاش، هرچند در کنارش نبودند، اما داشتند به او کمک میکردند. یادش آمد که چهطور از برادر کوچکترش، کوآل، مراقبت میکرد و حواسش به او بود. در عین حال، میدانست که حرف شنوی از بزرگترهایی مثل اریک و رینگ چه حسی دارد. میتوانست مهربانی خواهرانش، قدرت پدر و دلواپسی مادرش را به یاد بیاورد و بیشتر از همه، به یاد عمو افتاد که چهطور در صحرا تشویقش میکرد:
“همین یه قدم… همین امروز… فقط امروز، فقط همین امروز…”
دلش میخواست کار کند تا کمی پول در بیاورد و با آن غذای بیشتری تهیه کند. او حتی در مورد اینکه بتواند پولی جمع کند تا اگر روزی توانست از اردوگاه بیرون بیاید، درسش را ادامه دهد، رویا میبافت؛ اما آنجا هیچ کاری نبود! آنجا نمیشد هیچ کاری جز منتظر ماندن انجام داد؛ منتظر ماندن برای وعدهی غذاییِ بعدی؛ برای خبرهایی که از دنیای بیرون از اردوگاه میآمد. روزها کشدار و خالی بودند و همانطور کش میآمدند تا تبدیل به هفته، بعد ماه و بعدتر هم سال شوند. در این شرایط و بدون هیچ روزنهای، زنده نگه داشتن امید، کار سختی بود.
در بخش معرفی کتاب سایت تسهیلگر میتوانید با سایر کتابها آشنا شوید.