۳ دقیقه در رابطه با جامعه و فقر، رفاه و طرد اجتماعی(۱) در کتاب جامعهشناسی آنتونی گیدنز بخوانیم.
دو راه مختلف برای فهم فقر وجود دارد. فقر مطلق به فقدان منابع اساسی لازم برای حفظ تندرستی و فعالیت جسمانی گفته میشود. فقر نسبی به معنای ارزیابی شکافهای میان شرایط زندگی برخی از گروهها با اکثریت جمعیت است.
در بسیاری از کشورها اندازه گیریهای رسمی فقر در نسبت با خط فقر سنجیده میشود، یعنی سطحی از وضعیت اقتصادی که هر کس پایینتر از آن قرار گیرد فقیر قلمداد میشود. اندازه گیریهای ذهنی فقر بر پایهی فهم و تلقی خود مردم دربارهی آنچه برای زندگی قابل قبول لازم است انجام میگیرد.
فقر در کشورهای ثروتمند و مرفه رواج دارد. بریتانیا یکی از بدترین آمارهای فقر را در جهان توسعه یافته دارد. نابرابریهای میان فقیر و غنی در نتیجهی سیاستهای حکومت، تغییر ساختار شغلی و بیکاری، گسترش بیشتری پیدا کرده است.
برای تبیین فقر دو رهیافت اصلی وجود داشته است. رهیافت اول که بر اساس مفاهیم « فرهنگ فقر » و « فرهنگ وابستگی » استدلال میکند، مدعی است که فقرا خود مسئول محرومیتهای خود هستند. فقرا، به دلیل فقدان مهارتهای لازم، و نداشتن انگیزه یا ضعف اخلاقی، نمیتوانند در جامعه به موفقیتی دست بیابند. برخی از آنها به جای آنکه به خود متکی به کمکهایی از بیرون مثل خدمات رفاهی وابسته میشوند. بنا به استدلال رهیافت دوم، فقر نتیجهی فرآیندهای اجتماعی بزرگتری است که منابع و امکانات را به یکسان در جامعه توزیع نمیکنند و شرایطی خلق میکنند که غلبه کردن بر آن بسیار دشوار است. فقر محصول بیلیاقتیهای نیست، بلکه نتیجهی نابرابریهای ساختاری حاکم است.
فقر وضعیتی همیشگی نیست. بسیاری از کسانی که در فقر به سر میبرند راهی برای فرار از آن مییابند، هر چند که میزان تحرّک آنها به سمت مراتب بالاتر ممکن است دامنهی محدودی داشته باشد. حرکت به درون و بیرون فقر ظاهراً روانتر و سیّالتر از چیزی است که قبلاً تصور میشد.
شما می توانید به بخش جامعهشناسی در اینجا دسترسی داشته باشید.