021-55795002 info [att] tashilgar [dott] net
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
معرفی کتاب

تیستوی سبزانگشتی

کتاب تیستوی سبز انگشتی
1.82Kبازدید
کتاب تیستوی سبزانگشتی
کتاب تیستوی سبزانگشتی

۴ دقیقه در رابطه با کتاب تیستوی سبزانگشتی بخوانیم.

عنوان کتاب: تیستوی سبزانگشتی
مؤلف : موریس دروئون
ترجمه: لیلی گلستان
مشخصات نشر:نشر ماهی

یادداشت نویسنده:

تیستوی سبزانگشتی یا انگشت های رویاننده تنها کتابی است که برای نوجوانان نوشته ام و بدون شک تنها کتاب در نوع خودش است که تا به حال نوشته ام یا خواهم نوشت. کتاب قبلی ام را که مینوشتم، برای اینکه میان دو فصل نفسی تازه کرده باشم، خوشم آمد دست به کار نوع دیگری از ادبیات بشوم؛ نوع دیگری که بسیار دور از نوشته های همیشگی من باشد.

وقتی کتاب را می نوشتم، متوجه شدم که تفاوت تنها در شکل نوشتن و عبارت پردازی ها است، اما مسائل اصلی همان مسائل همیشگی است. در واقع متوجه شدم که برای یک گروه بچه ی مشخص حرف نمی زنم؛ بچه هایی که برایشان می نوشتم یا آدم بزرگ های آینده بودند یا بچه های روزگار گذشته.

من در زندگی روزانه ام هرگز با بچه ها بچگانه حرف نزده ام، و هیچ بچه ای را دست کم نگرفته ام چراکه نگران بودم مبادا برای فهمیدن حرف های من او هم خودش را دست کم بگیرد. وقتی کوچک بودم و کسی با من با این لحن حرف می زد خیلی ناراحت میشدم و به خودم حق میدادم اینطور فکر کنم: ” آقا را باش! برای اینکه حرفهایش را بفهمم میخواهد خودش را همقد من جا بزند!”

“تیستو” هم چنین شخصیتی دارد؛ شخصیتی که نمی تواند بپزیرد که آدم بزرگ ها با عقاید و افکار از پیش ساخته شده شان دنیا را به او بشناسانند، و هنگامی که نگاهش را با دیدی تازه بر اشیا و آدم ها می دوزد، آن وقت متوجه آدم بزرگ ها می شود که با عینک “عادت” به چیزها نگاه میکنند. اغلب نمی تواند بفهمد که وقتی میشود با احساسات پاک بهتر زندگی کرد تا با احساسات ناپاک، وقتی میشود با آزادی زندگی را بهتر گذراند تا با گرفتاری، وقتی همه چیز با صلح بهتر است تا با جنگ، و بهتر بگویم: زندگی با نیکی بهتر است تا با بدی، پس چرا مردم با هم کنار نمی آیند؟ کنار نمی آیند تا زندگی شان را به خوبی و خوشی بگذرانند؟ در خود من هم این روحیه از بچگی باقی مانده، و هنوز که هنوز است نتوانسته ام دلیل این چراها را بدانم.

تمام دوران کودکی به امید رسیدن به این آرزوی درست، و به امید معجزه ی بزرگ شدن، می گذرد اما وقتی بچه ای بزرگ شد، اغلب فراموش می کند که چه کارها می خواسته بکند؛ و اکر هم فراموش نکند، آن را آگاهانه به فراموشی می سپارد. به همین دلیل هم چیزی اتفاق نمی افتد، فقط یک آدم بزرگ به جمع آدم بزرگ ها اضافه می شود، آن هم بدون پیش آمدن هیچ معجزه ای.

بخت با تیستو یار بود و به یاری همین بخت بود که فرشته شدن آغاز شد. تیستو این بخت را داشت که از بچگی تکانی به خودش بدهد و در جهت درست حرکتی بکند. حرکت تیستو به یاری گلها آغاز شد. گلهایی که درست به کودکی میمانند و به امید و پیمان و پیوند آدمی. چطور این مرد کوچک، این پیمان آدمی، توانست گلها را بکار گیرد تا به ما، به بچه های قدیم، یادآوری کند که می توانیم بهتر زندگی کنیم؟ این همان چیزی است که قصه ما به شما می آموزد.

البته این واضح است که تیستو بچه ای مثل بقیه ی بچه ها نبود. این تفاوت را من در طول این ده سال – به وسیله دوستانی که تیستو برایم پیدا کرده، در هر سن و سالی که هستند – متوجه شده ام.

نوامبر ۱۹۶۷

شما می‌توانید بخش معرفی کتاب سایت تسهیلگر به منابع بیشتری دسترسی داشته باشید.

نظر دهید

سعید سمیعی

سعید سمیعی

نویسنده
داوطلب موسسه بهشت اندیشه‌های کودکان، تسهیلگر کودک